سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پسری و دختری

نه ماگی

سلام اغاز ماه نه یعنی اینکه پسرک می تونه برای صبحانه دو عدد بیسکوییت ساقه طلایی بخوره با چایی .... یعنی کمرشو بده بالا و یواش یواش بره برای چهار دست و پا با اینکه احتملا پرسه یکمی طولانی هست.... ماه نه یعنی اینکه توی رورویکش می ایسته و دو پایی هل می خوره و میاد جلو..... ماه نه یعنی اغاز روزهایی جدید پر از صداهای دو هجایی و اواز خوانی و بوسه های دهن باز مامی و با گفتن های بلند و ......... و گاهی نخوردن سوپ و ریختن های دور ............................ نه ماهیگت مبارک گلم یادش بخیر نه ماهگی برای من مفهوم سبک شدن داره.... یادش بخیر ...
30 آبان 1390

جشن دندونی

سلام باورت میشه اوومدم بنویسم اوون دونه ای که پارسال این موقع ها توی دل مامانش وول وول می زد دندون در اورده و مامانش برایش جشن دندونی گرفته.... می خواستم شب یلدا برایش جشن بگیرم که افتاده توی محرم و صفا نداشت منم به مناسبت عید غدیر که سومین سالگرد نامزدیمون هم بود مراسم رو اجرا کردم.... ایده اولش فقط اش دندونی بود /بعدش تزییناتش و بعدش گیفت و بعدش دو تا دسر و بعدش کلی کار /فقط شانس اوردم مهمونی طبقه مادر شوهری اجرا شد چون مامان و بابا و هانی می اوومدن دیدنی و منم فرصت رو غنیمت شمردم و به خوبی و خوشی مراسم رو اجرا کردم..... از شنبه صبح گندم خیس کردم / عدس و نخود و لوبیا سفید / از مادر شوهری ماش کش رفتیم و اینا موندن توی اب تا دوشنبه ...
26 آبان 1390

عشق ما

سلام صدرالدین به شدت ابراز احساسات می کنه....... دندونش نیش زد از چهارشنبه دو هفته پیش .... و حالا یک دندون نازک از لثه زده بیرون.... وارد اتاقش که می شیم جیغ می کشه از خوشحالی و برای ویترین که یک چیز جادویی هست بال بال می زنه.... این هفته اش دندونی درست می کنم..... بینهایت بینهایت بینهایت دوستت داریم...... خدا رو شکر چشمش مشکلی نداشت ... بعضی ها رنگ عوض کردند....... بابا میگه به صورت تکرار صدایی که از ما می شنوه و سرشو انچنان لای موهام فرو می کنه که می خواهم پرواز کنم ..... برای باباگلی ابراز احساسات می کنه / تا بغلش نکنه اروم نمیشه و برای رفتنش بی تاب میشه...... عشققققققققققققققققققققققققققق یعنی تو خود تو .... خدایا تا...
20 آبان 1390

نشستن

سلام یادم نیست از کی صدرالدین خودش نشست ولی امروز که عکس فیسمو دیدم که جمعه گذاشتمش عکس صدرالدین که روی چمن ها خودش نشسته یادم افتاد یادم نیست از کی نشست..... حتی یادم نیست از کی نای نای کرد . فقط یادمه خودش از خودش اینجری می رقصه .... یعنی با صدای موسیقی دو تا دستاشو باز می کنه و انگشت هاشو باز و بسته می کنه..... دوستش دارم بینهایت.... وقتی سرشو می چپونه توی گردنم دلم برایش غش میره..... وقتی با اوون دو تا چشم نخودی نگاهم می کنه دلم برایش ضعف میره..... از اوون روزی که افتاد دیگه روزا هم وقتی خوابش می بره می گذارمش توی تخت اهنیش که راحت بخوابه و دلم شور نزنه...... علی میگه بزارش توی تخت اتاقش تا عادت کنه بهش ....... ...
8 آبان 1390

5شنبه نحس

سلام صدای گریه بلندش پرتم می کنه توی اتاق /روی تخت نیست/ می زنم توی سرم / از روی زمین کنار تخت بلندش می کنم......  به همین سادگی .....     دیروز صدها بار بغض کردم و هی به خودم لعنت فرستادم..... از صبح داشتم لباس های زمستانی رو مرتب می کردم و در رفت و امد به اتاق خواب و پذیرایی.... صدرالدین خوابه / وقتی بیدار میشه سمت چپ تخته . میام و می بینمش .... چند بار میام می بینمش .... یکبار نیوومدم و صدای جیغش اوومد... فکر کردم زیر پتو گیر افتاده.... میام روی تخت رو نگاه می کنم ....... خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
6 آبان 1390

مبارکت باشه

سلام سلام گل پسرم ... هشت ماهگی ات مبارک.... خدایا تو هم باورت نمیشه ؟ مگه نه؟ پسرک من هشت ماهه شده..... و چهار ماه دیگه تولدشه.... وقت ندارم ولی یک روزی می خواهم خاطراتش رو توی یک وبلاگ به اسم خودش ثبت کنم.... باز هم می نویسم که تو این روزا روی دستت بلند میشی و بدنت رو بالا می کشی..... موقع خوردن غذا همشو پوف می کنی توی صورت من و پیشبند بیچاره رو از گردنت می کنی و باهاش بازی می کنی ..... این روزا داری با اساب بازی جدیدت که عمه دومی برات فرستاده بازی می کنی و کشفش می کنی .... این روزا خودتو محکم فشار می دی توی بغل من و یک ماهی میشه دوباره شبا بیدار میشی .... اوون شبی بهت شیر دادم و بعدش گذاشتمت توی تختت یک ده دقیقه بعد صدای الارم بیا...
28 مهر 1390

استانه

سلام در استانه هشت ماهگی یک بار دیگه مامان جون موهای صدرالدین رو کوتاه کردن/ من می خواستم المانی بشه از این سیخ سیخی ها ولی هنوز موهای پسرک نرمه.... ولی جاتون خالی دورش کوتاه و مرتب شد و یک پارچه اقا.....  
27 مهر 1390

هاپو

صدرالدین داره سوپ می خوره بهش میگم هاپو چی میگه؟ همه سوپ رو می پاشه توی صورتم و می گه .....پوووووووووفففففففففففففففففففففففففف   دست دستی رو بهش میگم انجام میده/ ناخوداگاه بوس می کنه و پوف کردن رو برای رو کم کنی باباگلی خیلی خوب انجام میده....
26 مهر 1390

سوال

سلام توی این هوای پاییزی که خونه ما خیلی ییییییییییییی سرده ما زندگی می کنیم و می لرزیم و یک چند روزی هست شبا به مدد شوفاژ گرم می خوابیم.... صدرالدین دیگه خودش غلط می زنه و روی دستش بلند میشه و همه مشتاقانه منتظر یک حرکت ژانگولری ازش هستیم مثل چهاردست و پا یا سینه خیز .... عملیات نیش دندان هم که همچنان متوقفه و خدا می دانه کی رخ میده..... دارم فکر می کنم اگر دست بعضی ها بود همین ها رو هم روی ام پی تیری می گذاشتن......
22 مهر 1390

شیرین تر

سلام صدرالدین شیرین تر می شود وقتی کمرش را قوس می دهد که بلندم کن... وقتی بوی پی می اید برایش می خوانم: پیا اوومدن تو شلوارم یکی منو عوض کنه...... وقتی سوپش تمام می شود اول سه مرتبه دست می زنیم و می گوییم افرین افرین افرین افرینو بعدش دستهایش را رو به پروردگار می گوییم: خدایا ممنون به من سوپ دادی / بخورم/ بزرگ شم برم پارک برم مدرسه.... و حالا روزشماری می کنیم برای اولین دندان.... چون زیر پاهایش عجیب سوخته از جیش کوچک سوزناک.... با تجویز مادرشوهر کره مالیدیم خوب شد .... به جای وایزلین و کرم های خارجی......   ...
8 مهر 1390